04 فروردین 1400
دلنوشته ای نوروزی از فاطمه هاشمی رفسنجانی برای پدر
به نام خدا
پدرم، نازنینم، امیدم
می بارد آتش؛ از زمین و آسمان شهر
یکسال دیگر هم با همه ناخوشی و نامهربانی ها گذشت و برای من ناخوشی دوری از شما قابل تحمل نبود و نخواهد بود...
اینک بهار دیگری می رسد از راه
سرو ایستاده با ریشه های لرزان بر زمین؛ اما مات و مبهوت و نگران.
کاش می بودی و سرو را از لرزش و سرگردانی ها می رهانیدی و همانند زمین فروتنی را، مانند خورشید گرمی و مهر و دوستی را و چون آسمان سخاوت را به ما می آموختی و همانطور که همیشه امیدوار به آینده بودی ناامیدی ها را از سرزمین دور میکردی و ما را به آینده مبهم و تاریک امیدوار می کردی...
امروز تنها آوازی که می شنوم آواز نا امیدی و خاموشی و فراموشی است...
فاطی بابا - ۱۴۰۰/۱/۱
بنیاد امور بیماری های خاص
@cffsd